#ضربه_نهایی_پارت_3

سرمه سرش راخم کرد وبوسه ی پرمهری روی دست چروکیده ی او گذاشت وبا لحنی ارام ومحزون گفت
-من بارها وبارها صحبت کردم انا ودلایل خودم رو برای این انتخاب توضیح دادم
من انتخاب خودم رو کردم انا وبهتره تو وبابا به خواستم احترام بزارین

انا دستش را از موهای او برداشت ودست سردش را میان دستان چروکیده اش گرفت وان را محکم ومادرانه فشارداد تا شاید قوت قلبی
باشد برای او.....
نمی دانست قلب سرمه مدتی می شود که یخ زده است وهیچ حرارتی قادر به گرم کردن ان نیست !!
صدای انا گوشش را پر کرد
-من وپدرت این موها رو تا اسیاب سفید نکردیم دختر!!!
این موهای سفید وچروک هایی که توصورتمون میبینی برای روزها وسال های طولانیه که گذشته!!!
مامی تونیم بخونیم حرفی که نگاهت می زنه با حرفی که زبونت میگه یکی نیس
نمی دونم چه اتفاقی افتاده که باعث شده تو برای اولین بار کنار پدرت نباشی ومقابلش قرار بگیری
لحظه ای مکث کرد سپس خیره در نگاه محزون او بوسه ای روی پیشانی اش نشاند وادامه داد
اما می خوام بدونی که تو هر تصمیمی بگیری من تا اخرش کنارت می مونم وحمایتت می کنم
لبخندی که این بار روی لب های سرمه نشست ازته دل بود .لبخندی که مدت ها بود از لب هایش گریخته بود
-با بابا صحبت کن انا وسعی کن متقاعدش کنی
انا سری تکان داد ودر حالیکه هیکل چاقش را به سختی جلو می کشید گفت
-نگران پدرت نباش با گذشت زمان می فهمه که دختر تو خونه ی پدرش مهمونه ویکروز میره
این را گفت ومنتظر جواب نماند واز اتاق خارج شد
......

romangram.com | @romangram_com