#ضربه_نهایی_پارت_29

از برخورد دست او با لب هایش سرمه به خود امد و وحشت زده صورت خود را کمی عقب کشید.
کاش می تواست دست او را از دستش خارج کند وبا تمام قدرتی که درپا داشت به سمت اتاقش بدود وخود را درچارچوب ان مخفی کند.
-حیف این لب های گوشتی وقرمز نیست که اینجوری گازشون می گیری؟
صدای پوزخندی که درگوشش پیچید بیشتر از جمله ولحن پراز حرارت سرگرد معذبش کرد
-این لبا از این به بعد صاحب دارن وااگر قرار به گاز باشه من باید بگیرم!!!
کل وجود سرمه به یکباره گر گرفت ...
عادت به شنیدن همچین جملاتی نداشت به خصوص که می دانست شخص سومی هم این جملات را می شنود.
قبل از این که سرمه بخواهد چیزی بگوید صدای جدی مرد درگوشش مجددا پیچید
-بهتره زودتر سوارماشین بشی تا از گرما نپختی

همین جمله کافی بود تا سرمه به خود بیاید دست خود را با سرعت ازمیان پنجه های سرگرد بیرون کشید واشفته گفت
-هوا ...هوا...خیلی گرمه ...بهتره سوار ماشین بشیم
طاها با شنیدن این جمله و صورت گلگون شده ی او باصدای بلندی خندید و با لحن خاصی گفت
-موافقم بهتره ادامه این بحث تو خونه ی ما باشه!!!
چیزی در قلب سرمه فرو ریخت وپای رفتنش را سست کرد اما دیگر اختیارش دست خودش نبود چون توسط سرگرد به سمت ماشین
کشیده شد وبا کمک او داخل ماشین نشست
هنگامیکه پشت خانه ی بزرگی در کوچه ی خلوتی ایستادند .
نفس درسینه ی سرمه گره خورد.
کل بدنش دران گرما یخ زده بود واز داخل احساس لرز می کرد .
طاها لبخند زنان ریموت رازد ودر اهنی باز شد ماشین را مستقیم داخل حیاط برد.

romangram.com | @romangram_com