#ضربه_نهایی_پارت_28

حالا به این مرد که چیزی از زیبایی کم نداشت بدون اینکه حسی به آن داشته باشد تعلق دارد ....
مردی که قرار بود از خانه اش پرونده ای را بدزدد که شک نداشت از اهمیت زیادی برخوردار است !!!!
وقتی طاها عینک را از چشمانش برداشت ومنتظر نگاهش کرد با قدم هایی لرزان به سمت او قدم برداشت .
طاها لبخندی زد واضطراب نشسته در جان سرمه چندین برابرگردید .
در یک قدمی او که رسید با صدایی که مجدادا درگوشش نشست ناخواسته ایستاد
-چرا انقدر ترسیدی دختر...اروم باش تا سرگرد به چیزی شک نکرده !!
این فقط یک قرار عاشقانس بین دوتا مرغ عشق فراموش نکن!!!
سرمه از لحن صدای پراز تمسخرش حضور طاها رافراموش کرد ودهانش را باز کرد تا چیزی بگوید که بلافاصله صدا در گوشش گفت

-هیس دختر...
سرگرد داره نگات می کنه!!!!
سرمه دهانش را به موقع بست درحالیکه از شدت خشم دستانش مشت گردیده بود .
از ذهن اشفته اش گذشت که این مرد در همین اطراف است ودارد کشیک ان ها را می دهد .
با این فکر خیلی ناشیانه اطراف را نگاه کرد وچون چیزی ندید نفسش را بیرون فرستاد وتنها کاری که توانست بکند این بود که دشنامی در
دل به صدای خنده ی ارام مرد که همچنان در گوشش پیچیده بود بدهد .
سرگرد فاصله ی بینشان را پر کرد وروبه رویش قرار گرفت .سعی کرد خود را ارام نشان دهد .
چیزی شبیه لبخند روی لب نشاند ودست سردش را دردستی که مقابش قرار گرفته بود گذاشت وبا فشرده شدن دستش توسط دست
او گوشه ی لبش را ناخواسته گزید..
طاها دست ازادش راسمت صورت او برد وقبل از اینکه سرمه به خود بیاید لب اورا از اسارت دندان های صدفی ویک دست سفیدش
خارج کرد.

romangram.com | @romangram_com