#ضربه_نهایی_پارت_27
حماقت احمقانه را نکند وحالا که فهمیده بود سرگرد در این ماجرا کاملا بی گناه است همه چیز را به او بگوید تا این بار سنگینی را که
چندروزی بود به تنهایی حمل می کرد زمین بگذارد .
باید به تردید هایش پایان می بخشید .
با این فکر کمی قلبش ارامش گرفت.
اما بسیارکوتاه وباز همان حس بد گریبانگیرش شد.
برای اخرین بار به گوشواره ای که در دست داشت خیره شد سپس با تردید گوشواره را به گوش کرد.و به گردن کشیده وسفیده خیره
شد که باوجود ان گردنبد بیشتر خودنمایی می کرد.
راس ساعتی که قرار داشتند انا اورا صدازد وسرمه کیف خود را ازروی تخت برداشت وبا قلبی مالامال ازاندوه اضطراب از اتاق خارج شد .
هنوز از خانه خارج نشده بود که صدایی در گوشش پیچید .هینی کشید ودستش راروی قلبش گذاشت.
-دختر فکر نکنم نیاز به این باشه که بهت هشدار بدم فکر دور زدن وپیچوندن من رو از ذهنت بیرون کنی!!!
سرمه نفس عمیقی کشید تا ضربان قلبش را ارام کند
صدای بم مرد مجدادا در گوشش نشست
-خونسرد باش وحرفایی رو که بهت زدم رو فراموش نکن !!!
تنها کسی که می تونه خواهرت رو بهت برگردونه من هستم!!
سرمه زیر لب لعنت به تویی گفت ودر خانه راباز کرد وطاهارا دید که به ماشینش تکیه زده بود...
-خونسرد باش وحرفایی رو که بهت زدم رو فراموش نکن !!!
تنها کسی که می تونه خواهرت رو بهت برگردونه من هستم!!
سرمه زیر لب لعنت به تویی گفت ودر خانه راباز کرد وطاهارا دید که به ماشینش تکیه زده بود..
با دیدن او در آن تیپ سفید وآن عینک پلیسی که زده بود لحظه ای ماتش برد وسنگینی حلقه ای که در دست داشت به او فهماند که او
romangram.com | @romangram_com