#ضربه_نهایی_پارت_25
سپس سریع نگاهش را بالا اورد ونگاه پراخمش درنگاه سرد مرد گره خورد .
قبل ازاینکه حرفی بزند.صدای بم وجدی مرد در گوشش نشست.
-من کل روز رو وقت ندارم تامنتظر تو بمونم ...بهتره هرچی زودتر کاری که گفتم رو بکنی !!
لحظه ای سکوت کرد.نگاهش را از نگاه اوجدا کرد ودر قامتش چرخاند وبا لحنی امیخته به تمسخر گفت
-لباس من رو بپوش تا مانتوت خشک بشه!!
همین جمله کافی بود تا سرمه متوجه شود مردی که مقابلش ایستاده لباس به تن ندارد!!!!
لحظه ای نگاه پر ازوحشتش روی سینه های عضلانی وسرشانه های پهن وماهیچه های در هم پیچیده اش خیره ماند .
مرد پوزخند صداداری زد وسرمه سریع به خود امد .
خشمگین وبدون اندکی تفکر وتامل
لباسی که در دست داشت رابا شدت روی زمین انداخت.
محال بود لباس این مرد را برتن کند .حتی فکرش هم مور مورش می کرد .
ونگاه پراز نفرتش را به مرد مقابلش دوخت تا عکس العمل اورا ببیند.
برخلاف انتظارش مرد لبخندی پهن روی لب نشاند وفلجی گونه هایش را در معرض تماشا قرار داد .
وسرمه مملو ازحس تنفر ازخودش شد وقتی لحظه ای به این فکر کرد که این مرد واقعا مانند خدایان مصر قدیم زیبا وباشکوه وپر از
ابهت است.
سراج تاک ابرویی بالا انداخت وبا چشمانی ریزشده و با لحنی کشدار مستقیم در نگاه او زل زد وگفت
-پس انتخابت رو کردی !!!
امابهتره بدونی من تورو با این وضعیت سوار ماشین نمی کنم
فکر بدی نیست تا خود خونه پیاده برگردی واحتمالا شب تو این جنگل خوراک حیونای وحشی بشی!!!
romangram.com | @romangram_com