#ضربه_نهایی_پارت_24

در صندوق عقب را باز کرد وبطری اب را برداشت ومجدادا به سمت سرمه که همچنا ن درهمان نقطه ایستاده بود ومی لرزید رفت.
بطری اب رادر دست اوگذاشت وخیلی جدی گفت
-دست وصورتت رو با این اب بشور ومانتوت رودربیار...
کمی پایین تر یک رودخونس که می تونی اونجا بشوریش ...

هواگرمه و مانتوت زود خشک میشه !!!!
نگاه سرمه ابتدا روی بطری ابی که دردست داشت لغزید سپس روی کل مانتوی کثیفش چرخید.
از بوی تندی که در بینی اش پیچید مجدادا حالت تهوع گرفت
چاره ای جز پذیرفتن پیشنهاد مرد نداشت.
در بطری را باز کرد .
کمی خم شد وبا حالی زاروپریشان دست وروی خود را شست
می توانست سنگینی نگاه مرد را روی خود احساس کند .
قامتش را صاف کرد ودست برد سمت دکه های مانتویش ویکی یکی ان ها را بازکرد وخواست ازتن دربیاورد که با یاد اوری اینکه زیر
مانتو تاب نازکی به تن دارد اه از نهادش خارج شد...
همه چیز دست به دست هم داده بود تا اورا امروز به مرز جنون برساند.
دقیقا نمی دانست دران وقت ظهر ودران جنگل پیش این مردی که خواهرش را دزدیده بود با این وضعیت اسفک بار چه می کرد.
مستاصل نگاه دیگری به مانتوی کثیفش انداخت وکنج لب هایش را زیردندان برد که از درد وسوزشی که در لبانش پیچید اخی بلند
وناخواسته گفت.
همچنان با خود درکشمکش بود که چیزی در دستانش قرار گرفت .
نگاهی به لباس مردانه ای که دردستش بود انداخت

romangram.com | @romangram_com