#ضربه_نهایی_پارت_21


سرمه خشمگین چیزنامفهومی گفت
که سراج چشم غره ای برایش رفت
نگاهش لحظه ای روی سینه های او که ازشدت خشم بالا وپایین می رفت دوخته شد
ابرویی بالا انداخت وبی توجه به خشم وصدای نامفهوم او که سعی داشت چیزی را به اوبگوید صحبتش را ادامه داد
- من بودم که ازت خواستم با سرگرد نامزد کنی چون باید از خونه ی سرگرد چیزی رو برای من بیاری!!!!
سرمه کاملا گیج شده بود ودیگر حرفی نمی زد وگنگ وبی حرکت براو خیره مانده بود
ذهن اشفته اش اورا یاری نمی کرد تا چیزی را متوجه شود
سراج ازسکوت او استفاده کرد وگفت:
-یک پرونده اس که چند وقتی میشه سرگرد اون رو پیگیری میکنه که من می خوامش واون خوشبختانه اون پرونده رو توی خونش نگه
می داره واما تو به عنوان نامزد سرگرد به خونه ی اون رفت وامد داری ومی تونی خیلی راحت پرونده رو پیدا کنی وبرای من بیاری
دراین صورته که من خواهرت رو بهت سالم برمی گردونم!!
سرمه شوک زده از حرفای او چشمانش را بست .
حالا کم کم متوجه همه چیز شده بود .
این مرد از او می خواست تا از خانه ی سرگرد که ازقضا به خواسته ی خود او نامزدش شده بود دزدی کند
حتی فکرش هم کل وجودش را به رعشه می انداخت.
لحظه ای قیافه ی جدی طاها پشت پلک بسته اش نقش بست و کل بدنش در ان گرما یخ کرد
با سوزش ناگهانی پوست صورتش چشمانش را بادرد گشود و مرد را دید که با فاصله ی کمی از صورتش قرار داشت وچسبی را که
دهانش را با ان بسته بود دردست داشت
از شدت سوزش اشک در چشمانش حلقه زد.

romangram.com | @romangram_com