#ضربه_نهایی_پارت_17

-برای اخرین بار دارم بهت می گم
من کاملا جدیم اگر تا چند ثانیه ی دیگر ماشین رو نگه نداری هر اتفاقی ممکنه بیفته !!!
سراج سری تکان داد و بی تفاوت به تهدید سرمه از اینه عقب ماشین را چک کرد وپاهایش را روی گاز فشرد
ماشین تقریبا به پرواز در امده بود وهر ان امکان داشت بغض سرمه بترکد وبا صدای بلند گریه کند
چاقو در دستان بی حس شده اش به شدت می لرزید
سراج نیم نگاهی به سمت او انداخت
ریشخندی به ترس او زد وبا تمسخر گفت
-اینی که دستت گرفتی چاقوست نه ناخون گیر!!!
وکاری که من رو باهاش تهدید می کنی شهامت می خواد که دختری مثل تو نداره !!!
حالاهم قبل ازاینکه بیفتیم دست انداز وچاقو بره تو چشم وچالت بکش عقب ومثل یک دختر خوب بشین سر جات !!!
سرمه ازشدت خشم به نفس زدن افتاد ودردل ارزو کرد کاش شهامت این را داشت تا همین الان چاقو را روی برجستگی گردن او بکشد
حتی به قیمت پاچیدن خون او روی صورتش!!!!
لحظه ای چشانش از این تصور درخشید وبلافاصله صدای نیشدار وپراز تمسخر اورا شنید
-ارزو واسه دختر کوچولویی مثل تو عیب نیست !
کارد میزدی خون سرمه از شدت خشم بیرون نمی ریخت
شدت خشمش درحدی بود که ترس را تحت شعاع خودش قرار داده بود
مانند سربازی شکست خورده
عقب کشید وسرجای خود نشست وچاقو را باهردو دستش که به شدت عرق کرده بود محکم گرفت وفشرد

صدای اهنگ عربی که هیچی از معنی ان را متوجه نمیشد بیشتر عصبی اش می کرد.

romangram.com | @romangram_com