#ضربه_نهایی_پارت_15
بهت زده وبامردمکی که از شدت وحشت درشت شده بود ازپشت شیشه به بیرون نگاه کرد
خبری از سگ نبود وفقط صدای بوق ماشین هایی که باسرعت از کنارشون می گذشتند به گوش می رسید
مرد بدون اینکه حرفی بزند نیم نگاه بی تفاوتی ابتدا به او وسپس به دستش انداخت
ماشین را روشن کردوقبل ازاینکه بخواهد حرکت کند سرمه به خود امد وبا حرکتی سریع دستش راروی دستگیره گذاشت اما قبل از
اینکه در را باز کند کلید قفل در زده شد
با سرعت نگاهش را از در گرفت وبه سمت ان مرددوخت
با صدایی که از شدت بغض به شدت می لرزید فریاد کشید
-در رو باز کن ..
این در لعنتی رو باز کن
گویی اب در هاونگ کوبیدند ، زیرا مرد هیچ عکس العملی نشان نداد وچون سرمه بار دیگر جمله اش را فریاد کشید
گوشه ی لب هایش با پوزخندی به سمت بالا متمایل گردید
پوزخندی که کل وجود سرمه را به اتش کشید
بار دیگر نگاه هراسانش را در ان اتوبان خلوت چرخاند
هیچ راه کمکی نداشت ..
شقیقه اش نبض می زد وسرازیر شدن قطرات عرق را از تیغه ی کمرش احساس می کرد
باید قبل از اینکه دیر می شد کاری می کرد
سریع دستش را در جیب مانتویش کرد وبا لمس چاقو در جیب مانتویش قوت قلبی گرفت
با سرعتی که برای خودش هم عجیب وباور کردنی نبود چاقو را بیرون کشید وخیلی زود به سمت مرد خم شد وچاقو را سمت گردن
مرد گرفت وبا صدایی که به شدت می لرزید نفس زنان گفت
romangram.com | @romangram_com