#ضربه_نهایی_پارت_14

بوی عطرش لحظه ای در بینی سرمه پیچید وحال بدش را بدتر کرد
سعی کرد ارامش خود را حفظ کند و بیشتر از این ترسش را بروز ندهد
از اینه نگاه نامحسوسی به صندلی عقب انداخت ..کسی نبود
کل وجودش ازشدت استرس می لرزید .
با صدایی که سعی داشت کمترین لرزش را داشته باشد ومحکم باشد پرسید
-تو کی هسی وچرا خواهر من رو دزدیدی
مرد بدون اینکه اهمیتی به سوال او بدهد صدای پخش را زیاد کرد وسرعت ماشین را بالا برد.
سرمه ترسیده در صندلی ماشین فرورفت .
گلویش مانند کویری که مدت هاست به خوداب ندیده خشک شده بود..
مرد داشت از شهر خارج میشد وبدتر از ان این بود که کاری ازدستش برنمی امد

از ذهنش گذشت اگر الان از اسپری فلفل یا چاقو استفاده کند بی شک جنازه اش هم دست خانواده اش نمی رسد .
در دل ایت الکرسی را خواند وهنوز ان را روی خود فوت نکرده بود که سگی جلوی ماشین پرید ومرد بلافاصله ترمز کرد واو که کمربند
خود را نبسته بود جیغی کشید و با سرعت به سمت شیشه ی جلو پرتاب گردید .
اما قبل ازاینکه سرش با شیشه برخورد کند مرد با عکس العمل سریعی دستش را جلوی صورت او قرارداد ودست خود محکم با شیشه
برخورد کرد..
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.
شدت ضربه به حدی بالا بود که شیشه ی ماشین ترک برداشت
سرمه نفس زنان سر خود را ازان دست مردانه جداکرد
گوشه ی لب هایش به شدت می سوخت وحدس میزد با برخورد به انگشتر دست او زخمی شده باشد

romangram.com | @romangram_com