#ضربه_نهایی_پارت_10
مهتاب هیجان زده لبخندی روی لب نشاند وگفت
-همونی که تیپ مشکی زده وبه ستون تکیه زده!!
لا مصب چشاش انگار سگ داره!!!
سرمه مسیر نگاه رقصان او را تعقیب کرد و نگاهش مستقیم با نگاه خیره ی مرد ناشناس تلاقی کرد
سریع نگاهش را از نگاه او دزدید وبه مهتاب دوخت
مهتاب سریع وبا کنجکاوی پرسید
-دیدی کی رو میگم؟
شناختیش؟آشناتونه؟
سرمه سری تکان داد وفقط به گفتن یک کلمه که نمی شناسمش بسنده کرد
مهتاب چشمکی به اوزد وارام گفت
-خودم سه سوت امارش رودرمیارم
این را گفت وخرامان از سرمه فاصله گرفت وبه سمت همان پسر قدم برداشت
سرمه لبخندی محو روی لب نشاند وسرش را تکان داد واندیشید
این دختر هرگز عوض نمی شود
...
فردای روز نامزدی نزدیک ظهر بود که گوشی روی میز لرزید وتوجه سرمه را که حسابی ذهنش مشغول بود به خود جلب کرد .
شتاب زده از روی تخت بلند شد وتقریبا به سمت میز شیرجه زد تا شاید از غریبه پیامی داشته باشد ..
بادیدن اسم روی صفحه ی گوشی نفسش را پرشتاب از ریه بیرون فرستاد
پیام از خود او بود
romangram.com | @romangram_com