#کینه_عشق_پارت_86


مادر جون با لبخند گفت:مهمون داریم.

سام جرعه ای از نوشابه اش خورد و گفت:مهمون؟؟؟کیه؟؟!!

مادرجون نگاهی پر از شیطنت به من انداخت و گفت:قراره برای فریماه خواستگار بیاد...

نگاهی به سام انداختم که در انی رنگش پرید و جرعه ی نوشابه به گلوش نشست و به سرفه افتاد...

مادر جون نگاه نگرانی به سام انداخت و در حالیکه بلند میشد تا بزنه پشت سام گفت:چی شد سامی جان...خوبی؟؟

بعد از بند اومدن سرفه اش لیوان نوشابه اش رو به سرعت سر کشید و در حالیکه بلند میشد مبارک باشه ای گفت و ناپدید شد...

متعجب شدم..اما به روی خودم نیاوردم و به اتاقم رفتم...اضطراب داشتم و به شدت از عکس العمل پدرجون و مادرجون می ترسیدم...نگران بودم که نکنه به کامران بی احترامی کنن...درسته که عاشقش نبودم...اما خوب برای شخصیتش احترام قائل بودم و دلم نمی خواست شخصیتش زیر سوال بره...همین طور هم عقل من...دلم نمی خواست فکر کنن دیوونه ام و مثل بچه ها عجولانه تصمیم گرفتم...

تا بعد از ظهر خودم رو تو اتاق حبس کردم....ساعت 5 بود که تقه ای به در اتاقم خورد....

خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:بفرمائید.

ساحل با یه سینی تو دستش وارد اتاق شد و در حالیکه روی مبل می نشست گفت:بیا بشین ببینم چرا رنگت پریده؟؟


romangram.com | @romangram_com