#کینه_عشق_پارت_85
سر به زیر انداختم...دروغ گفتن جایز نبود بنابر این راستش رو گفتم:بله...
نگاهی عاقل اندر سفیهانه نثارم کرد که خجالت کشیدم.....بعد گفت:پس تو مخالفتی با این موضوع نداری؟؟
دوباره سر به زیر شدم:نه...
لبخند پدر جون و حیرت مادر جون و ساحل رو حس کردم.....
بعد هم صدای پدر جون به گوشم خورد:میگم پنج شنبه بیان.
سرم رو بلند کردم و تند گفتم:هر جور خودتون صلاح می دونید...
بلافاصله بلند شدم و بدون نگاه کردن به افرادی که تو سالن بودن به اتاقم رفتم...
فصل چهارم
داشتیم ناهار می خوردیم...امروز پدر جون برای ناهار نیومد و فقط من و ساحل و مادر جون سر میز بودیم...تا اینکه سام با انرژی وارد شد و سر جاش نشست....از شانس خوبش هم غذای مورد علاقه اش پخته شده بود...خورشت کرفس...سام با اشتها بشقابش رو لبالب پر از برنج و خورشت کرد و مشغول شد....
بعد از تموم شدن غذا مادر جون نگاه مهربونی نثار سام کرد و گفت:سامی جان مامان امشب که خونه ای؟؟
سام نگاهی به مادر جون کرد و در حالیکه لیوان نوشابه اش رو از رو میز برمی داشت گفت:بله خونم...چطور؟؟
romangram.com | @romangram_com