#کینه_عشق_پارت_84


متعجب شدم اما حرفی نزدم و روی یکی از مبل ها نشستم......با اشاره از ساحل که رو به روم بود پرسیدم که سام کجاست...

اهسته گفت:با دوستاش رفته ویلای لواسون پس فردا بر می گرده...

نگاهی به پدر جون که به روزنامه ی تو دستاش زل زده بود انداختم و با اشاره از ساحل پرسیدم چی شده؟؟ که شونه بالا انداخت و اظهار بی اطلاعی کرد...

سالن تو سکوت فرو رفته بود و هر کس تو افکار خودش بود......منم همین طور...تمام افکارم هول کامران می گشت و تصمیمی که گرفته بودم.......هنوز هم ته دلم به درستی کارم شک داشتم...

صدای خش خش صفحه ی روزنامه سکوت سالن رو بهم زد و نگاهها رو به سمت پدر جون کشید...

پدر جون روزنامه رو تا کرد و روی میز قرارش داد و فنجون قهوه اش رو برداشت و همون طور که فنجون رو به لبش نزدیک می کرد لب به سخن گشود:فریماه جان تو ادمی به اسم شهبازی می شناسی؟؟

به شدت جا خوردم و تعجب کردم...یعنی کامران به این زودی با پدر جون تماس گرفته؟؟

با ترس اب دهنم رو قورت دادم و در حالیکه به پدر جون که اروم اروم قهوه اش رو می خورد زل زده بودم گفتم:بله پدر جون استاد دانشگاهمونه...

پدر جون لحظه ای متفکر به من خیره شد.....نگاهش پر از حرفهایی بود که نمی فهمیدمشون...

گفت:امروز با من تماس گرفت......وقت خواست تا بیاد برای خواستگاری از تو....تو خبر داشتی؟؟


romangram.com | @romangram_com