#کینه_عشق_پارت_83

با اخم و عصبانیت ساختگی گفت:بازم که گفتی استاد...

لب به دندون گزیدم و گفتم:ببخشید.....بعد نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن عقربه ها که 8 رو نشون میدادن شوکه شدم....باورم نمیشد زمان انقدر زود گذشته باشه...

رو به کامران بدون خجالت گفتم:کامران من دیرم شده...باید برم...الانه که مادر جون نگران بشه...

کامران صورت حساب در خواست کرد و گفت:شماره ی تماس پدرت رو بهم بده...

حیرت زده پرسیدم:برای چی؟؟

با خنده گفت:مثل اینکه قراره من بیام خواستگاری ها...باید یه شماره تماس داشته باشم تا به خانواده ات خبر بدم...

دست داخل کیفم بردم و کارت پدر جون رو بیرون اوردم و به سمتش گرفتم و بعد هم بدون هیچ توضیحی ازش خداحافظی کردم و از کافی شاپ بیرون زدم...

وقتی رسیدم خونه همه پشت میز غذا خوری بودند........به اتاقم رفتم و با عجله لباس عوض کردم و به بقیه ملحق شدم و گفتم:ببخشید پدر جون....

پدر جون سر تکون داد که یعنی مهم نیست و با دست اشاره کرد شروع کنم...

بعد از غذا مثل همیشه با ساحل کمک کردیم و میز رو جمع کردیم......بعد هم من سینی قهوه ای که ثریا خانم اماده کرده بود رو برداشتم و به سالن رفتم........فنجون پدر جون رو روی میز کنار دستش گذاشتم و به بقیه هم تعارف کردم...

فنجون خودم رو برداشتم تا به اتاقم برم که پدر جون گفت:صبر کن فریماه جان کارت دارم.....

romangram.com | @romangram_com