#کینه_عشق_پارت_79
تو دلم با بی رحمی گفتم:تو روح ادم دروغ گو...از حرف خودم خنده ام گرفت...ولی خودم رو کنترل کردم...بینمون دیوار سکوت کشیده بودن....
استاد منو رو به سمتم گرفت و گفت:انتخاب کنید...
منو رو به دست گرفتم و چند لحظه بعد ژله بستنی سفارش دادم...استاد هم به خاطر من همون رو سفارش داد و بعد از رفتن گارسون به من چشم دوخت و گفت:امروز بی نهایت زیبا شدی...رنگ سفید خیلی بهت میاد...
حس کردم گوشام داغ شد و گونه هام اتیش گرفت...با لبخندی محو به زور لب به تشکر باز کردم...
با نگاه مهربونش بهم زل زد و گفت:منتظرم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:قبل از اینکه جواب قطعیم رو بهتون بدم چند تا سوال ازتون داشتم...وقتی جوابم رو دادید نظر قطعیم رو میگم...
خندید و گفت:هر چی دوست دارید بپرسید.
با خنده گفتم:من یه لیوان اب سرد می خوام...شهبازی با فروتنی درخواست یه شیشه اب معدنی کرد و بعد از اینکه پیش خدمت اب رو اورد خودش برام اب ریخت و به دستم داد....لیوان رو گرفتم و جرعه ای اب خوردم...
در حالیکه پنجه هام رو دور لیوان گره کرده بودم لیوان رو روی میز گذاشتم و گفتم:استاد امیدوارم حرف هام رو حمل بر گستاخی نذارید...می دونید که این جواب اینده ی من یا بهتر بگم اینده ی ما رو رقم میزنه..
دوباره لبهاش به خنده باز شد و گفت:بفرمائید...من به شما حق میدم...
تمام شجاعتم رو با یه نفس عمیق یکجا جمع کردم و گفتم:می خوام بدونم شما واقعا" همسرتون رو دوست ندارید و حاضرید به خاطر من ازش جدا شید یا نه؟؟
romangram.com | @romangram_com