#کینه_عشق_پارت_78
نگران بودم....نگران عکس العمل شهبازی بعد از شنیدن جوابم...نگران اینده...نگران همه چیز...
نمی دونم چرا جدیدا" یه حس خاصی نسبت به سام دارم...نمی دونم چرا دلتنگش میشم....چرا از ناراحتیش ناراحت میشم...نمی دونم چرا دوست دارم خوشحالش کنم...باهاش حرف بزنم....
سام هم چند وقته عجیب شده....دیر میاد...زود میره...خودش رو ازم قایم می کنه...سرم رو تکون دادم تا افکار بیهوده از سرم بیرون بریزه...
بعد از خوردن ناهار که البته دو قاشق بیشتر نبود دوش گرفتم...داشتم از اضطراب تقریبا" خفه میشدم....فشارم افتاده بود و رنگم به شدت سفید شده بود...روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم یکم بخوابم...اما مگه میشد؟؟
همه ی فکرو ذکرم شده بود...خودم و استاد و اینده....ساعت 4 بود که از روی تخت بلند شدم....موهای نیمه خشکم رو با سشوار حالت دادم و مختصر آرایشی کردم....یه شلوار سفید پوشیدم با مانتوی سرمه ای که دکمه های طلایی داشت...کیف و کفش و شال سفید هم تیپم رو تکمیل کرد....
ساعت 5:30 به بهانه ی دیدن یکی از دوستام از خونه بیرون زدم و به سمت کافی شاپ حرکت کردم...
نیم ساعت زود رسیدم...چرخی تو خیابونهای اطراف زدم و یه ربع بعد برگشتم و در کمال تعجب دیدم کادیلاک سفید رنگ استاد مقابل کافی شاپ پارک شده...نمی خواستم زود برم...ماشین رو تو کوچه بالایی کافی شاپ پارک کردم و تمام یک ربع رو تو ماشین نشستم...ساعت6:30بود...نگاهی تو ائینه ی ماشین به خودم انداختم و رژم رو تجدید کردم و از ماشین پیاده شدم...
وارد کافی شاپ شدم...پشت همون میز قبلی نشسته بود...تمام سعی ام رو کردم که خونسردیم رو حفظ کنم و با طمانینه به سمتش رفتم...
از جا بلند شد و با هم احوالپرسی کردیم...با زیرکی پرسیدم:خیلی وقته منتظرید؟؟
لبخندی زدو گفت:نه...منم فقط چند دقیقه اس که اومدم...
romangram.com | @romangram_com