#کینه_عشق_پارت_75

صدای دیگه ای متعجب گفت:نه که به این استاده علاقه داری؟؟چرا چرت میگی فریماه؟؟نکنه دوسش داری؟؟

سر صدا داد زدم:نه بابا تو هم....

یه صدای دیگه گفت:اون می تونه خوشبختت کنه...در ضمن تا کی می خوای خواستگارای خوبتو رد کنی و تو خونه ی کیانی ها جا خوش کنی؟؟تا وقتی که دستت رو بشه و همه بفهمن کی هستی؟؟ اره؟؟!! اما اگه با این ادم ازدواج کنی از هر نظر تامینی...دیگه هم لازم نیست دروغ بگی...می تونی حقیقت زندگیت رو بهش بگی و خودت رو خلاص کنی...

یه صدای دیگه غر زد: نه احمق اون جای پدرته....اگه بعد از ده سال اون شد یه مرد 50 ساله ی پیر و افتاده و تو شدی یه جوون 30ساله چجوری می خوای شور و هیجان به زندگیت بدی...فریماه می خوای عمر و جوونیت رو به پای یه مرد 50 ساله بریزی؟؟...پای مردی که سراسر سستی و رخوته...تازه به بچه هات فکر کردی؟؟تو اگه همین الانم بچه دار بشی تفاوت سنی بچه ات با پدرش میشه 42 سال...تازه شاید به خاطر سن بالاش اصلا" بچه نخواد و بگه من یه بچه دارم دیگه زنگوله ی پای تابوت نمی خوام...تو اینو می خوای فریماه؟؟!

صدا ها تو سرم با همدیگه می جنگیدن...یکی درست می گفت و اون یکی گفته ی دیگری رو رد می کرد و حرف خودش رو می زد.....سه تا فنجون قهوه خورده بودم اما هنوز به نتیجه نرسیده بودم....

با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم...ساحل بود...نگاهم به ساعت گرد و شکلاتی رنگ تو کافی شاپ افتاد.....

ساعت دو و نیم بود...همون طور که تو کیفم دنبال موبایلم بودم با خودم گفتم:وای 4 ساعته که اینجام...حتما" نگرانم شدن....در حالیکه گوشی رو جواب میدادم صورت حساب رو پرداخت کردم و از کافی شاپ بیرون رفتم...

گوشی رو روی گوشم گذاشتم:بله؟؟

صدای نگران ساحل از اونور خط اومد:کجایی تو دختر؟؟

مجبور شدم دروغ بگم:ببخشید یه کاری برام تو دانشگاه پیش اومد...یادم رفت خبر بدم...تا نیم ساعت دیگه خونم.

ساحل گفت: خیله خوبه زود بیا مامان نگرانته..

romangram.com | @romangram_com