#کینه_عشق_پارت_74


سرم رو بالا بردم و با وقاحت به نی نی چشماش خیره شدم و گفتم:شما نمی خواید حقایق زندگی منو بدونید؟؟

خندیدو در حالیکه قدمی به عقب می گذاشت گفت:اگه جوابتون مثبت باشه خوشحال میشم منو محرم اصرار خودتون بدونید...ولی قبل از اون نه...نمی خوام چیزی راجع به شما بدونم.

متعجب شدم اما حرفی هم نزدم...به احترامش در جا بلند شدم و با نگاهم تا دم در کافی شاپ بدرقه اش کردم و دوباره روی صندلیم افتادم....

اون رفته بود و من هنوز مات و مبهوت شناسه های جمعی میشدم که به اخر فعل ها اضافه و ازشون کاسته میشد....تو و شمایی که با هم جا عوض می کردند و درجه ی صمیمیت استاد شهبازی که کم و زیاد میشد...

خدای من این دیگه کیه؟؟؟....اخه من به مردی که زن و بچه داره باید چه جوابی بدم؟؟؟

من...فریماه فرجاد...یه دختر 19 ساله...با تفاوت سنیه یه پدر و دختر برم بشم زن مردی که یه پسر 16 ساله داره؟؟

مثل فیلسوف ها منطقی شدم:خوب فریماه خانم این مرد با یه مرد 30ساله....مثلا" با بهزاد چه فرقی داره؟؟؟

خودم جواب خودم رو دادم:هیچی فقط 12 سال از بهزاد بزرگتره...این چیزی رو عوض میکنه؟؟؟....اون خوش تیپه..باوقار و مهربون و متینه...پولدار و خانواده داره...مشخصه که عاشقته و شاید خیلی بهتر از یه پسر24-5 ساله بتونه خوشبختت کنه...

عقلم نهیب زد:اون زن و بچه داره...می خواد زنش رو به خاطر تو طلاق بده....فریماه می خوای بشی باعث ویرونیه یه زندگی؟؟می خوای زندگیت رو روی خرابه های یه زندگیه دیگه بسازی؟؟عقلت کجا رفته به خانواده ی کیانی چی می خوای بگی؟؟می خوای بگی بهزاد رو با اختلاف سنیه 11 ساله رد کردی تا بری بشی زن یه مرد42 ساله؟؟؟اره؟؟!!اون وقت اونا نمیگن تو بهزاد رو به خاطر همین اختلاف سنی رد کردی....

یه صدا از ته ذهنم به این سوال جواب داد:خوب همش که این نبود..من بهزاد علاقه نداشتم...


romangram.com | @romangram_com