#کینه_عشق_پارت_70
تقه ای به در زدم و وارد شدم...استاد در حال مرتب کردن برگه ها بود...کنار تریبون ایستادم و گفتم:استاد با من کاری داشتید؟؟
استاد نگاهی گذرا بهم انداخت و در حالی که برگه ها رو تو کیفش جا میداد گفت:یه کافی شاپ تو خیابون بعدیه دانشگاه هست...اونجا رو بلدین؟؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم:بله بلدم.
سر تکون داد:شما برید کافی شاپ منم تا یک ربع دیگه میام اونجا....بعد هم بدون هیچ حرف اضافه ای از کلاس خارج شد....تا چند لحظه منگ و مات به در بسته ی کلاس چشم دوختم...ولی بعد کیفم رو به دوش کشیدم و از دانشگاه بیرون زدم...سوار ماشینم شدم و به طرف کافی شاپ حرکت کردم.
پشت یه میز تو گوشه ای ترین قسمت کافی شاپ نشستم....یه فکر مثل خوره ذهنم رو می خورد...اینکه استاد واقعا" با من چیکار داره؟؟ اصلا" یه استاد چه کاری می تونه با یه دانشجو داشته باشه...اونم خارج از درس و دانشگاه...پیش خدمتی جلو اومد و منویی به دستم داد...کسل و کلافه منو رو روی میز گذاشتم و دستام رو زیر چونه قلاب کردم و آرنج هام رو روی میز گذاشتم و منتظر شدم...
ده دقیقه ای میشد که منتظر بودم...زیر لب گفتم:اَه...چه انتظار کشنده اییه پس چرا نمیاد؟؟همون موقع در کافی شاپ باز شد و من همه تن چشم شدم و به در دوخته شدم....
بالاخره اومد..مقتدر...با صلابت و خوشتیپ...مثل همیشه....به احترامش از جا بلند شدم که با دست اشاره کرد بشینم....وقتی پشت میز نشستیم بوی عطر سرد و تلخش مشامم رو پر کرد...نا خوداگاه سرد شدم و یخ کردم...با وجود اینکه تیر ماه بود ولی بوی عطرش لرزش محسوسی توی اندامم ایجاد کرد...شاید هم چیزی به غیر از عطر باعث میشد بلرزم...یه چیزی مثل ترس یا اضطراب....
صدای استاد منو به خودم اورد:چی میل دارید؟؟
با لبخند گفتم:فقط یه فنجون قهوه با شیر و شکر....پیش خدمت رو صدا زد و دو فنجون قهوه با کیک سفارش داد و بعد از رفتن پیش خدمت دستش رو زیر چونه قفل کرده و به من خیره شد...از نگاهش معذب شدم و سرم رو پایین انداختم...کلافه بودم و کنجکاو...تیغ نگاهش داشت سرم رو سوراخ می کرد....بعد از چند دقیقه ی دیر گذر به حرف اومد و سکوت سکر اور بینمون رو شکست:چرا به من نگاه نمی کنید خانم فرجاد؟؟
سرم رو کمی بالا اوردم و خجل نگاهش کردم...همون موقع هم پیش خدمت سفارشمون رو اورد...استاد فنجونش رو به لبش نزدیک کرد و در همون حال هم با دستش من رو به خوردن تشویق کرد...
romangram.com | @romangram_com