#کینه_عشق_پارت_66


برای یه لحظه جا خوردم و حتی ترسیدم...اینطور بی پرده و بی پروا حرف زدن با یه دانشجوی ترم پایینی اصلا" مناسب شخصیت یه استاد نبود و با اخلاقی که من تو استاد شهبازی سراغ داشتم این طرز صحبت کردن واقعا" ازش بعید بود.

با صدای استاد که گفت:کجا برم؟؟از فکر در اومدم و گفتم:ممنون استاد بارون کم کم داره بند میاد...من سر چهار راه پیاده میشم....شاید مسیرمون یکی نباشه..

استاد لبخندی زد و گفت:از کجا می دونید مسیرمون یکی نیست؟؟شما که نمی دونید من می خوام کجا برم؟؟حالا هم مسیرتون رو بگید.

با خجالت گفتم:برید سمت فرمانیه.

استاد ملایم و نرم خندید...یه خنده ی جذاب و گفت:پس هم محله ای هم هستیم.

متعجب گفتم:شما هم فرمانیه زندگی می کنید؟؟

خندید و گفت: بله.

چشمام رو کمی ریز کردم و گفتم:استاد شما که این رو به خاطر من نگفتید؟؟!!منظورم اینه که به خاطر اینکه من معذب نباشم و ....

حرفم رو برید و گفت:من از هیچ کس واهمه ای ندارم که دروغ بگم...در ضمن من شما رو به مقصد می رسوندم حتی اگر مسیرامون هم به هم نمی خورد....متوجه شدید؟؟

لحن حرف زدنش به قدری پر تحکم و قاطع بود که ترسیدم حرف دیگه ای بزنم....سر کوچه که رسیدیم گفتم:ممنون استاد من همین جا پیاده میشم.


romangram.com | @romangram_com