#کینه_عشق_پارت_63

لبم رو به دندن گرفتم و به نشانه ی اره سر تکون دادم...

مونا هم کارم رو تکرار کرد و اهسته گفت:فقط به روی خودت نیار تا ببینیم چی میشه...

سام با دیدن نقاشی پوزخندی زد و خشن و جدی گفت:کسی که این نقاشی رو کشیده واقعا" قابل تحسینه ولی جاش تو کلاس من نیست...تو دانشکده ی هنر های زیباست...پس بدون سرو صدا بلند شه و بدون اینکه نظم کلاس رو بهم بزنه بره بیرون و تا دو جلسه ی اینده هم سر کلاس حاضر نشه...اگه غیبت نداشته باشه میتونه بعد از دو جلسه بیاد سر کلاس و تا اخر ترم هم اگه غیبت کنه حذفه....ولی حتی اگه یه غیبت هم داشته باشه با این سه غیبتی که من براش میذارم چوپ خطش پره و بهتره دیگه سر کلاس نیاد.

تو دلم خدا رو شکر کردم که غیبت ندارم....در افکارم غوطه می خوردم که یکی از دخترا به یکی از پسرها اشاره کرد و با بی رحمی گفت:استاد کار اقای احمدیه...وقتی وارد کلاس شدیم اقای احمدی پای تخته بود.

احمدی نگاه غضبناکی به دختر انداخت و گفت:ولی وقتی من وارد کلاس شدم نقاشی پای تخته بود...شاید اصلا" کار بچه های ما نباشه....

سام با دست حرف احمدی رو قطع کرد و گفت:نظم کلاس رو بهم نزنید...اقای احمدی لطفا" تشریف ببرید بیرون.

احمدی مغمومانه نگاهی به استاد انداخت و مشغول جمع کردن وسایلش شد...

از جام بلند شدم و خطاب به سام گفتم:ببخشید استاد نقاشی رو من کشیدم.

سام با بی رحمی دستش رو به سمت در دراز کرد و با صدای بلندی گفت:بیرون خانم فرجاد.

سریع کیف و جزوه ام رو برداشتم و به سمت در کلاس رفتم و بعد از عذر خواهی از کلاس زدم بیرون...به ستون راهرو تکیه دادم و زیر لب گفتم:وای خدا به دادم برسه ساعت بعد هم با شهباز ی کلاس دارم...

نالیدم:ای خدا من تا اخر این ترم با این دو تا استاد دیوونه چی کار کنم؟؟

romangram.com | @romangram_com