#کینه_عشق_پارت_51

نفسم داشت بند می اومد بی توجه به ماشین هایی که از کنار ماشینمون عبور می کردند درو باز کردم و بی حرف پیاده شدم و چند قدم اونطرف تر از ماشین ایستادم...بهزاد و بهروز و ساحل هم به نوبت پیاده شدند...عرق سردی روی صورتم نشسته بود و به شدت کلافه بودم....صحنه های کابوس جلوی چشمام رژه می رفتند و بغضی نا معلوم و نامفهوم به گلوم چنگ انداخته بود و صورت خشن اون مرد که زیادی هم برام اشنا بود مثل خنجری به قلبم فرو می رفت....بهزاد باشیشه و لیوانی اب بهم نزدیک شد و لیوان رو به دستم داد...اب رو یک نفس سر کشیدم ولی باز هم احساس تشنگی داشتم لیوان رو به بهزاد برگردوندم و گفتم:یکی دیگه لطفا"

لیوان بعدی رو هم لاجرعه سر کشیدم اما هنوز عطش داشتم...شیشه رو از بین انگشتهای بهزاد بیرون کشیدم و نصفش رو یک نفس سر کشیدم و باقیش رو روی صورتم خالی کردم...طوری که تمام موهام و شال و یقه ی مانتوم خیس شده بود...اگه بهزاد شیشه رو از دستم نمی کشید تمامش رو روی خودم خالی می کردم...

ساحل دستمو گرفت و به سمت ماشین کشید و گفت:معلومه تو چت شده فریماه؟؟ تو فقط یه خواب بد دیدی همین...این کارا برای چیه؟؟

احساس ضعف و سرگیجه ام نمیذاشت صدای ساحل رو به درستی تشخیص بدم...

بهزاد ساحل رو کنار زد و کنارم قرار گرفت و گفت: می خوای فشارت رو بگیرم؟؟؟

با تکون سر مخالفت کردم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمام رو بستم....با سنگینی چیزی روی تنم دوباره چشم باز کردم و بهزاد رو دیدم که پتوی نازکی روی تنم انداخت و وقتی نگاهم رو دید گفت:ممکنه سرما بخوری...

با گرمای پتو دوباره به خواب رفتم....

با صدای بهزاد بیدار شدم:فریماه..بلند شو رسیدیم.

نگاهی به دور و اطرافم انداختم و تو همون حال هم پتو رو از روی بدنم کنار زدم و پیاده شدم....تو حیاط ویلای نسبتا" بزرگی بودیم...خمیازه ای کشیدم ولی جلوی چشمام سیاه شد... سرم گیج رفت و تعادلم رو از دست دادم بهزاد سریع جلو اومد و بازوم رو گرفت و با صدای بلند ساحل رو صدا زد... ساحل وقتی منو ببین حصار دستای بهزاد دید گفت:چی شده؟؟

بهزاد سریع گفت:ببرش تو اتاقش تا من کیفم رو بیارم...فکر کنم ضعف کرده....

ساحل منو برد تو خونه...مادر جون و افسانه جون با دیدن قیافه ی رنگ پریده ی من جلو دویدن و از ساحل پرسیدن: چی شده؟؟

romangram.com | @romangram_com