#کینه_عشق_پارت_49

رو به من ادامه داد:تو هم که مثل سام همش تو فاز غمگینی....

لبخند کمرنگی زدم و گفتم:شاد هم توش هست...خوب من چیکار کنم اول کاری این اهنگ اومد....

بهروز چند تا ترک رد کرد و یه اهنگ شاد اورد....

بهزاد تا سد منجیل بدون توقف رانندگی کرد و بعد کناری نگه داشت و گفت:نمی خواین سد رو ببینین؟؟؟

بدون حرف از ماشین پیاده شدم و کنار سد ایستادم...واقعا" از این همه مواهب خدادادی به وجد اومده بودم و دلم می خواست تا ابد تلالو انوار طلایی خورشید که مثل دونه های الماس می درخشیدند رو تماشا کنم...همه چیز برام جالب بود....بکر و دست نخورده....اب توی سد تا نیمه پر بود و مثل یه دریاچه ی حبس شده بود....به ابهای دور مانده از دریا فکر کردم...به قطرات در انتظار وصل....به قطرات منتظر برای جاری شدن....خروشیدن و رفتن...به خودم فکر کردم...سر گذشتم بی شباهت به این قطره ها نبود....منم مثل این قطره ها دور از اصل و اصالتم بودم....راکد و بلاتکلیف...

با صدای بهزاد به خودم اومدم:قشنگه مگه نه؟؟

بدون اینکه چشم از ابی که بر اثر وزش بادهای شدید در جای خود به رقص در امده بود بردارم...گفتم:اره...قشنگ و دردناک.

نگاه متعجب و خیره اش رو روی خودم حس کردم..پرسید:چرا دردناک؟؟

گفتم:چون قطره ها الان باید تو دریا باشن...متحرک و خروشان....ولی اینها از اصل خودشون دور موندن....مثل پرنده ای که تو قفس گیر افتاده باشه و از بقیه ی همنوعاش دور افتاده باشه....

بهزاد لبخند کمرنگی زد و گفت:تعبیر قشنگی بود...بله حرفتون کاملا" درسته...بعد به سرم اشاره کرد و گفت:شالتون افتاده...

در حال درست کردن شالم بودم که صدای افسانه جون به گوشم خورد:بچه ها بیاین...بهتره که زود تر راه بیوفتیم.

romangram.com | @romangram_com