#کینه_عشق_پارت_43
سام هم وارد اتاق شد و لبه ی تختم نشست و با ناراحتی گفت:ببخشید..زیاده روی کردم...
به قیافه ی مظلومش که اصلا" هم بهش نمی اومد خندیدم و گفتم:مهم نیست...چیزی که عوض داره گله نداره...منم به شما گوله زدم.
با لبخند گفت:پس ناراحت نیستی؟؟
سر تکون داد:نه..اصلا".....سام و ساحل چند دقیقه بعد از اتاق خارج شدند و منم به خواب رفتم.
صبح با صدای ساحل از خواب بیدار شدم:پاشو فریماه....تو چقدر می خوابی اخه...پاشو می خوایم بریم خرید.
چشمامو با پشت دست مالوندم و گفتم:چه خبرته مگه سر اوردی؟؟
کلافه گفت:پاشو دیگه...می خوایم بریم خرید...
با خنده به سمت دستشویی رفتم و گفتم:خرید چی؟؟
حرصی گفت:ای بابا...اصول دین می پرسی...خرید لباس دیگه...برای عید.
از داخل دستشویی گفتم:با مادر جون میریم؟؟
داد زد:نه با سام میریم...مامان خرید هاش رو با دوستاش انجام داده...در ضمن...امروز هم می خواد بمونه خونه تابلوش رو تموم کنه.
romangram.com | @romangram_com