#کینه_عشق_پارت_42
سام همون طور که با دهن باز به من خیره بود گفت:ای بابا..شماها دیوونه شدید نه؟؟!!
ساحل اماده شد...منم دستکش هام رو دستم کردم و گفتم:بریم؟؟
ساحل تایید کرد و با هم از جلوی چشمای متعجب سام رد شدیم و به طرف باغ رفتیم...
یک ربعی بازی می کردیم و کل خونه رو با جیغ هامون روی سرمون گذاشته بودیم...من پشت به در سالن بودم و ساحل رو به روی من گوله برفیه نسبتا" بزرگی به سمتم پرت کرد که جاخالی دادم و همون موقع هم از پشت سرم صدای آخ بلندی رو شنیدم....برگشتم و سام رو دیدم که پشتم ایستاده و صورتش پر از برفه...بلند خندیدم...سام برفای رو صورتش رو پاک کرد و و خم شد و گلوله ی برفی بزرگی درست کرد و به سمت ساحل پرت کرد که به بازوش خورد و آخش رو دراورد....منم خیلی فرز یه مقدار برف برداشتم و از پشت انداختم تو یقه ی سام و فرار کردم...سام از پشت سرم دوید و داد زد:نشونت میدم فریماه...
میدویدم و به تپه ای که اقا کریم باغبون از برف های پارو شده درست کرده بود نزدیک میشدم که یکدفعه دستای قویه سام از پشت دور کمرم حلقه شد و منو از جا کند...خم شد و دستش رو زیر زانوهام انداخت و منو باشدت به سمت تپه پرت کرد...با ضرب توی برفا فرو رفتم و همون موقع هم صدای بلند پدر جون رو شنیدم که گفت:سام...این چه کاری بود که کردی؟؟....
کسی شونه هام رو گرفت و کمکم کرد تا از روی برفا بلند شم...ساحل بود...
پدر جون با حوله به سمتم اومد و گفت:خوبی فریماه جان؟
خندیدم و گفتم:عالیم پدر جون.
پدر جون هم با خنده سر تکون داد و گفت:از دست شما...صورتت رو پاک کن...بعد رو به ساحل کرد و گفت:ببرش تو اتاقش.
با ساحل وارد اتاق شدیم و من بعد از عوض کردن لباسم روی تخت دراز کشیدم....بدنم یکم درد می کرد و مور مور می شد ولی نه خیلی....
romangram.com | @romangram_com