#کینه_عشق_پارت_39

جدی گفتم:بله استاد.

خنده ی بلندی کرد و گفت:چقدر رسمی......من فقط تو دانشگاه استادم ...اینجا فقط سامم.

سر تکون دادم:باشه هر جور راحتی.

برگه ی سوالات رو برداشت و مشغول تصحیح شد........می تونستم برق رضایت رو تو چشماش بخونم ولی هنوز می ترسیدم....

سام برگه رو اهسته روی میز گذاشت و گفت:عالیه...بجز چند تا اشکال جزئی که الان با هم حلشون می کنیم ایراد دیگه ای نداری...خیلی خوبه..

ذوق کرده گفتم:مرسی...

لبخند زد و روی برگه اشاره کرد و گفت:اینجا رو ببین...

وشروع کرد به توضیح دادن........وقتی تموم شد صورتش رو به سمت من برگردوند و گفت:متوجه شدی؟؟

اما من محو نگاه قهوه ای رنگش بودم......ابروهاش اروم اروم بالا رفت و ناگهانی پرسید:حواست کجاست؟؟

صداش یکم بلند بود ترسیده گفتم:ببخشید یه لحظه حواسم پرت شد......بله فهمیدم..

دوباره نگاهش رو به برگه دوخت و ادامه داد...

romangram.com | @romangram_com