#کینه_عشق_پارت_38
سام با خنده ای موزی گفت:اینقدر مسئله ها سخت بود؟؟
با حرص گفتم:از اینقدر یکم بیشتر...شما فکر کردین من نابغه ام؟؟
سام ریلکس گفت:نه...اونها فقط مسائل کنکور سه سال پیش بود شما باید بتونید حلشون کنید.
پدر جون با خنده گفت:سامی جان با فریماه به از این باش که با خلق جهانی...نکنه فکر کردی فریماه هم یکی از شاگرداته.
سام جدی گفت:پدر لطفا" تو کار استاد دخالت نکنید..اینا همش لازمه...
با گفتن این حرف سام از جاش بلند شد و بعد از تشکر زیاد از ثریا خانم به اتاقش رفت...من و ساحل هم بعد از کمک کردن به ثریا خانم تو جمع کردن میز هر کدوم با اتاق خودمون رفتیم...
سعی کردم سرو سامونی به وضعیت کتاب ها و اتاقم بدم...تو این فکر بودم که چرا سام اینقدر مشغله برای خودش درست کرده؟؟!!....هم کار تو شرکت.....هم تدریس......وقت سر خاروندنم نداره...جای تعجب داشت یه جوون28 ساله اینقدر فعال و کاری؟؟!!
پشت میز آرایش نشستم و موهام رو شونه کردم و دم اسبی بستمشون تا موقع درس خوندن مزاحمم نشه......شلوار جین و بلوز یقه اسکی لیموییم هنوز تنم بود......برگه ی مسائل حل شده رو روی میز گذاشتم و خودم هم پشت میز نشستم.......داشتم مباحث جلسه ی قبل رو مرور می کردم که تقه ای به در خورد......سریع کتابها رو بستم و صاف نشستم وگفتم:بفرمائید...
سام وارد اتاق شد.......به احترامش در جا نیم خیز شدم که با دست اشاره کرد لازم نیست و کنارم نشست...
اشاره ای به برگه ی سوالات کرد و پرسید:حلشون کردید؟؟
romangram.com | @romangram_com