#کینه_عشق_پارت_34
مریم جون به سمتم چرخید و گفت:خسته نباشی دخترم.
لبخند زدم:ممنون شما هم خسته نباشید.
سر تکون داد:من که کاری نکردم.
با خنده دستی به گونه اش که رنگی شده بود کشیدم و انگشت رنگیم رو نشونش دادم و گفتم:این تابلو تموم نشد؟؟
مریم جون خندیدو گفت:دیگه آخرشه....مریم جون فوق دیپلم طراحی داشت و مشغول کشیدن یه تابلو از منظره ی زمستونیه باغ بود....یه تابلو هم از منظره ی بهاری کشیده بود...
از جام بلند شدم و دستمال اوردم و باهاش گونه ی مریم جون رو پاک کردم...
با لبخند بغلم کرد و گفت:خیلی مهربونی فریماه...این صفت رو از مادرت به ارث بردی یا از پدرت.
اشک تو چشمام جمع شد...به این فکر کردم که من واقعا" صفتهام رو از کی به ارث بردم؟؟نه مادرم رو میشناسم نه پدرم رو...ولی به هر حال فکر نمی کنم این صفت پدرم باشه چون اگه پدرم مهربون بود با بی رحمی منو به حال خودم ول نمی کرد و بره...
در حالیکه قطره اشکی روی گونه ام می چکید گفتم:فکر کنم از مادرم.
مریم جون اشکم رو پاک کرد و گفت:الهی من قربون اون اشکات برم....ببخشید که ناراحتت کردم.
romangram.com | @romangram_com