#کینه_عشق_پارت_31
جدی ولی با لحنی اروم گفت:در حین درس سوال نپرسید...سوالاتون رو نگه دارید برای اخر.در ضمن من هر مبحثی رو که درس میدم اخرش تمرینات اون مبحث رو به تو میدم و تو باید برای جلسه ی بعد حلشون کنی...هیچ عذری هم برای حل نکردن تمرینات قبول نمی کنم.
گفتم:باشه چشم.
سام شروع به تدریس کرد...موقع تدریس فقط زمانهایی که لازم بود بهم نگاه می کرد...سرد و خشن بود و راجع به هیچ چیز هم به جز درس حرف نمی زد ولی تمام سوالاتم رو با دقت جواب میداد...بعد از یک ساعت و نیم حرف زدن بالاخره سام کوتاه اومد و کتاب رو بست و گفت:برای امشب کافیه...بعد قلم و کاغذی برداشت و مشغول نوشتن تمرینات شد....کاغذی رو که حاویه 10تا سوال بود رو به دستم داد و گفت:اینا رو حل کنید.مطالب امشب رو هم مرور کنید...فردا شب این تمرین ها رو با هم چک می کنیم.
کاغذ تمرین تو دستم بود و سام نیم ساعت بود که با یه شب بخیر اتاقم رو ترک گفته بود....اما من هنوز محو و مات اونهمه جذبه و جدیت بودم...
با نوازش دستی چشم باز کردم و مریم جون رو دیدم که کنارم روی تخت نشسته و مشغول نوازش موهامه تا چشمای بازم رو دید گفت:سلام خوشگل خانم ظهر بخیر..
روی تخت سیخ نشستم و گفتم:مگه ساعت چنده؟؟
مریم جون با خنده گفت:یازده و نیم.
متعجب گفتم:وای خیلی خوابیدم.
مریم جون گفت:اشکالی نداره منم دیدم بیدار نشدی ترسیدم مریض شده باشی...صبحانه حاضره پاشو یه ابی به دست و صورتت بزن سر حال شی.
لبخند زدم و گفتم:چشم...ممنون از اینکه بیدارم کردید.
بازوم رو نوازش کرد و گفت:خواهش می کنم دختر گلم....و از اتاق بیرون رفت و درو هم پشت سرش بست...
romangram.com | @romangram_com