#کینه_عشق_پارت_29
با تعجب گفتم:الان؟؟؟!!
به ساعت رو به روی تخت اشاره کرد و گفت:مگه قرارمون 9:30شب نبود؟؟
دستام رو گیج و بی هدف تو هوا تکون دادم:ولی من فکر می کردم قراره از فردا شب شروع کنیم...
چشماش رو باز و بسته کرد و گفت:نه از همین امشب شروع می کنیم.
نگاهی به خودم انداختم و گفتم:میشه چند لحظه برید بیرون.
ابروهاش بالا رفت:چرا؟؟!!
لبخندی بی معنی زدم:می خوام لباسم رو عوض کنم...ببخشیدی گفت و از اتاق خارج شد....یه تونیک استین سه ربع پوشیدم با شلوار جین..بلند گفتم:سام؟؟؟تو اونجایی؟؟!
صداش خفیف به گوشم رسید:اره..
همون طور بلند گفتم:می تونی بیای تو.
وارد اتاق شد و با تعجب گفت:فکر می کردم حجاب براتون مهم نباشه.
سرم رو کج کرد:چرا همچین فکری کردید؟؟
romangram.com | @romangram_com