#کینه_عشق_پارت_28


لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت:میدونید که من فقط شبها وقت آزاد دارم...بنابراین باید9یا10شب به بعد با شما کار کنم...اگه مشکلی ندارید من می تونم کمکتون کنم.

ساحل با ابروهای بالارفته اول به من نگاه کرد و بعد سرش رو به سمت سام برگردوند و گفت:تعجب!!!این تویی؟؟؟ قبل از این فکر می کردم باید التماست کنم تا دو جلسه با این طفلی کار کنی...

بعد رو به من ادامه داد:خوب فریماه چی کار می کنی؟؟

با لبخند کمرنگی گفتم:باشه من مشکلی ندارم...

سام پرسید:پس ساعت 9:30شب خوبه؟؟

گفتم:خوبه...من واقعا" ممنونم...

بعد از شام به اتاقم رفتم...لباس راحت پوشیدم....یه شلوارک صورتی با تاپ سرخابی رنگ...جلوی ائینه موهام رو شونه می کردم که تقه ای به در خورد...حدس زدم باید ساحل باشه...قرار بود برنامه ی ماه اینده رو با هم چک کنیم...با این فکر گفتم:بفرمائید...

صدای بسته شدن در اتاق اومد و چند لحظه بعد تصویر سام تو ائینه افتاد...ترسیده برگشتم و به سام نگاه کردم اونم به من زل زده بود...

با ترس گفتم:اتفاقی افتاده؟؟

خودش رو جمع کرد و گفت:نه چه اتفاقی؟؟مگه قرار نبود با هم فیزیک کار کنیم؟؟


romangram.com | @romangram_com