#کینه_عشق_پارت_22
وقتی مرد شیک پوش و موقری وارد سالن شد ساحل زیر گوش من گفت:یادم رفت این اقای شهابیه دوست چندین و چند ساله ی پدرم و به خانم کنار دستش اشاره کرد و گفت:اونم همسرش افسانه جونه اگه بدونی چقدر ماهه...
بعد از مکث کوتاهی به دو تا پسر جوونی که تازه وارد سالن شده بودند اشاره کرد و گفت:اونی که پوستش برنزه اس و چشماش میشی رنگه بهزاده...30سالشه تازگی تخصص گرفته...متخصص قلب و عروقه.....به پسر دوم اشاره کرد و ادامه داد:اونم بهروزه 27 ساشه.....اونم فوق لیسانس طراحی داخلی ساختمان داره.....به بهروز نگاه کردم پسر جذابی بود ولی نه جذاب تر از برادرش....اما پوست گندمگونش کنار چشمای مشکیش خیلی خودنمایی می کرد...موقر و متین بود اما رگه هایی از شیطنت رو هم میشد تو نگاهش خوند....اما بهزاد سنگین و متین بود بدون هیچ نرمشی....
اقای شهابی محترمانه با من دست داد و احوالپرسی کرد بعد هم افسانه جون منو در اغوشش فشرد و گونه ام رو بوسید...حق با ساحل بود زن مهربونی به نظر می رسید....
بعد از اون بهزاد دستش رو محترمانه جلوم دراز کرد و گفت:سلام...بهزاد شهابی هستم....
لبخندی زدم و همزمان با گرفتن دستش گفتم:سلام...منم فریماه هستم...فریماه فرجاد...
بهروز اما با شیطنت روی دستم رو بوسید و گفت:بهروزم...
به روی خودم نیاوردم که چقدر از حرکتش خجالت کشیدم و گفتم:خوشوقتم...
بهروز و بهزاد با سام و ساحل هم دست دادن و احوالپرسی کردن.....وقتی همه روی مبل ها جا گرفتند صحبت ها هم بالا گرفت و همه مشغول گپ زدن شدن....
در بین حرف زدن ها بهروز رو به من با صدای بلندی گفت:فریماه خانم؟؟!!می خواستم بپرسم شما دوست پسرتون رو چجوری ول کردید و اومدید ایران؟؟!!
فهمیدم قصدش شوخی و مسخره بازیه ولی قبل از اینکه من چیزی بگم اقای شهابی تشر زد:بهروز...مواظب باش از حدت تجاوز نکنی...
romangram.com | @romangram_com