#کینه_عشق_پارت_19

با خنده به سام اشاره کردم و گفتم:من با دزدها شریک نمی شم...

با صدای خنده ی کسی به درگاه در نگاه کردم و خانم و اقای کیانی رو دیدم....به احترامشون بلند شدم و سلام کردم....

در همون حال هم صدای ساحل رو شنیدم که گفت:نوش جونت داداشی..

سام نفس عمیقی کشید و پشت بندش لیوان شیرش رو یه ضرب سر کشید و بعد خیلی ناگهانی پرسید:فکر می کردم شما آلمان زندگی می کردید...

ساحل رنگ باخت اما من گفتم:تا 7-8 سال پیش بله ولی این چند سال اخر رو آمریکا بودیم...

آهانی گفت و ادامه داد:شغل پدرتون چی بود؟؟؟

بغض کردم....حرف زدن از یه پدر خیالی سخت نبود فکر کردن به عاقبت پدر واقعیم مشکل بود...زمزمه کردم: پدر کارخونه ی قطعات کامپیوتری داشتند...

سام خواست سوال دیگه ای بپرسه که اقای کیانی تشر زد:سام...

از در سالن بیرون زودیم ساحل سقلمه ای به پهلوم زد و گفت:ای ول بابا...

لباس پوشیده تو نشیمن نشسته و منتظر ساحل بودم با اومدن ساحل اقای کیانی هم وارد نشیمن شد رو بهش گفتم:با اجازه تون اقای کیانی...

لبخند محوی زد و گفت:خوش بگذره...

romangram.com | @romangram_com