#کینه_عشق_پارت_10
با ماشین به سمت خونه ی سمیه خانم رفتیم و من با اشک و آه وسایلم رو جمع کردم در همون حال هم از سمیه خانم حلالیت طلبیدم و ازش خداحافظی کردم....
تو درگاه در ایستادم و رو به سمیه خانم گفتم:بهتون سر میزنم...به پدرم هم گاهی سر بزنید...البته اگر پیداش بشه...بازم میگم...حلالم کنید....
با مهربونی صورتم رو بوسید و گفت:دخترم من حلالت کردم و از هرچی حق به گردنت داشتم گذشتم...برو دنبال زندگیت...اینجا که رنگ خوشبختی رو ندیدی...برو شاید تو خونه ی کیانی ها خوشبخت بشی..بابت اون پول هم ممنون هر چند که لازم نبود...حرفهام یادت نره عزیزم...برو به سلامت...
و من رفتم...آسون و ساده...خونه و محله ی بچگی هام رو ترک کردم و پا به یه مکان جدید گذاشتم....و یه صفحه ی جدید از زندگیم رو ورق زدم...
بعد از خداحافظی از سمیه خانم به یکی از مراکز خرید بزرگ و شیک رفتیم که من تا به حال از دور هم ندیده بودمش...
بعد از خرید چند دست لباس و کیف و کفش های شیک و گرون قیمت راهیه باغی در شمیران شدیم...کسی اونجا نبود...
باورودمون به باغ ساحل گفت:سال تا سال کسی اینجا نمیاد...اینجا خونه ی قدیمیمونه....تو باید برای رو به رو شدن با خانواده ام اماده بشی...از فردا تعلیماتت شروع میشه پس امشب رو کامل استراحت کن...
اون شب هم با تمام نگرانی ها و دلهر هاش به پایان رسید...توی یه باغ بزرگ تنها بودم و می ترسیدم...اما بالاخره خوابم برد و صبح با صدای زنگ بیدار شدم...اول خواستم جواب ندم اما با فکر اینکه شاید ساحل باشه جواب دادم حدسم هم کاملا" درست بود...بعد از احوالپرسی با ساحل روی مبل ها نشستیم و اون از خانمی گفت که قرار بود برای کمک به من بیاد..تا رفتارم رو درست کنم و اونجوری بشم که خانواده ی کیانی ها میپسندیدند....
بعد از ظهر اون خانم اومد...زن میانسالی که مهربون بود اما در عین حال هم مقتدر و سخت گیر....سخت گیر با یه عالمه تعلیمات غیر ضروری و کسل کننده:فریماه موقع غذا خوردن ارنجت رو روی میز نذار...
فریماه دستمالت رو اونطوری تو دستت نگیر....فریماه بلند نخند..فریماه مواظب عطسه کردنت باش...فریماه بسه چقدر غذا می خوری...فریماه فلان....فریماه...فریماه...و باز هم فریماه.....
romangram.com | @romangram_com