#کیارش_پارت_45
کمی مکث کرد و گفت:
آریان - آره درسته، ساعت سه نصفه شبه بگیر بخواب که فردا ساعت هفت باید حرکت کنیم!
- باشه شب خوش!
آریان - شب خوش!
آریان رفت تو اتاق خواب که بخوابه منم رو کاناپه دراز کشیدم و به این فکر کردم که چرا هرچی اتفاق عجیبه واسه من میفته؟ شبنمی که شبیه ستاره بود و حالا داره ازدواج میکنه مهم نیست یا این دوتا دختر که نصف شب اومدن میگن مارو دزدیدن، همینطوری تو افکارم غرق شده بودم که خوابم برد!
صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم و رفتم وضو گرفتم و اومدم نمازمو خوندم نمازم که تموم شد خواستم سجاده رو جمع کنم که صدای آریان باعث شد از ترس دو متر بپرم هوا!
آریان - قبول باشه! سجاده رو جمع نکن تازه وضو گرفتم میخوام روش نماز بخونم!
از رو سجاده بلند شدم و اصلا به روی خودم نیاوردم که ترسیدم و با آرامش گفتم:
- قبول حق، بیا نماز تو بخون!
آریان - باشه!
آریان شروع کرد نماز شو خوند منم رفتم بساط صبحونه رو آماده کردم نميدونم چرا حالا که خبر ازدواج شبنم و شنیدم زیاد واسم مهم نیست یعنی ميشه گفت دیگه هیچ احساسی به شبنم ندارم!
آریان - به به چه میز صبحونه ی زیبایی!
سرمو گرفتم بالا و گفتم:
- قبول باشه، بین تا دوتا استکان چایی بریزم و بیام!
آریان - چشم!
و نشست رو صندلی و مشغول صبحونه خوردن شد منم دوتا استکان چایی ریختم و یکی گذاشتم جلو آریان یکی هم برا خودم گذاشتم رو میز ونشستم و مشغول خوردن صبحونه م شدم بعد از اینکه صبحونه مونو خوردیم میز و باهم جمع کردیم و ظرفارو گذاشتیم تو ماشین ظرفشویی که آریان یکی زد رو پیشونیش و گفت:
romangram.com | @romangram_com