#کیارش_پارت_43
طنین - ما تنها زندگی می کنیم!
دستامو مشت کردم و گفتم:
- چه پدر مادر بی مسئولیتی!
بعد کمی مکث کردم و گفتم:
- خونه تون کجاست؟ بگید تا فردا شما رو برسونیم خونه تون!
طنین - فکر نمیکنم اینجا تهران باشه و فکر نمی کنم بتونید مارو تا تهران ببرید درسته؟
چشمام از تعجب گرد شد آریانم چشماش گرد شد و گفت:
آریان - شما خرم آبادی نیستید؟
طنین - نه ما تهرانی هستیم، این پسره نصرتی و دوستش یه مدتی پاپیچ ما دوتا می شدن که باهامون دوست شید ولی من و طناز قبول نکردیم که پریشب مارو دزدیدن و...
آمپر چسبوندم و با لحن تندی گفتم:
- یه روز تمام تو خونه ی نصرتی بودید دیگه چی؟
چونه طنین لرزید و گفت:
طنین - هیچی به خدا!
چنان بهش چشم غره رفتم که سرشو انداخت پایین و ساکت شد!
آریان - جسارتا...ب...ببخشید...که...ای...اینو...میپرسم...
یه نفس عمیق کشید چرا اینقد صورتش سرخ شده؟ ادامه داد:
romangram.com | @romangram_com