#کیارش_پارت_38
- آخ که چقد داداشم مظلومه فکر کنم نازنین هيچوقت آریان و دوست نداشت و فقط به خاطر پول آریان ميخواست باهاش ازدواج کنه و وقتی که پیمان کارخونه دار بزرگ اومد طرفش قید آریان و زد به همین راحتی ولی شبنم، آه شبنمم مثل نازنین بود من یه نردبان بودم واسش تا به وسیله ی اون بره بالا و وقتی که دیگه پله های موفقیت شو ساخت منه نردبون و انداخت یه گوشه و همچنین اون فکر می کرد که من بهش دروغ گفتم که کارخونه دارم و فکر میکرد که من فقط همون بوتیکی که خودش به مدت یه سال توش کار میکرد و دارم و با اومدن احسان که یه پاساژ طلافروشی داشت دیگه چه نیازی به من داره؟ آره همینه!
سرمو گرفتم بالا و به آریان نگاه کردم خدایا گوشه دیوار کز کرده و داره نگام میکنه تو چشماش اشک حلقه بسته با صدای بغضداری گفت:
آریان - آره حق با توئه هم من هم تو بازیچه دست دوتا دختر شدیم که فکر میکردیم خیلی پاک و معصومن!
سریع رفتم پیشش نشستم و بغلش کردم و گفتم:
- چه اهمیتی داره مهم اینکه خدا بهمون رحم کرد که باهاشون ازدواج نکردیم وگرنه اون موقع اگه بهمون خیانت می کردن علاوه بر غرورمون که خرد میشود آبرومونم میرفت درسته؟
بعدم خندیدم اونم خندید و گفت:
آریان - آره راست میگی خیلی خوب شد که باهاشون ازدواج نکردیما نه؟
خندیدم تو این حال خراب شم دست از این شوخی نمیکشه منم گفتم:
- آره واقعا خوب شد ازدواج نکردیما!
من و آریان قهقهه زدیم و با هم گفتیم:
- بی خیال دنیا، بی خیال غم، خودمون دوتارو عشقه!
به ساعت نگاه کردم ساعت یازده شبه چقد زمان زود گذشت!
- آریان پاشو! بریم بخوابیم که فردا راس ساعت هفت مسافریم!
آریان - باشه، شب اینجا می مونی؟
- آره شب بخیر!
آریان - شب خوش!
romangram.com | @romangram_com