#کیارش_پارت_37

آریان - بی خیال بالاخره یه روز میرسه که تو هم با یه نفر ازدواج میکنی اصلا چرا راه دور بریم ستاره هست عشق اولت از وقتی برگشته خیلی خوب و نجیب شده تو هم...
پریدم وسط حرفش و گفتم:
- آریان خواهش میکنم بس کن من ستاره رو دوست ندارم، توروخدا بس کن!
آریان - باشه ولی قول میدی شبنم و فراموش کنی؟
- قول میدم فراموشش کنم یعنی باید فراموشش کنم!
آریان لبخندی زد و گفت:
آریان - بهتره برگردیم تهران، حال تو دیگه خوب شده!
خندیدم و گفتم:
- آره برمیگردیم تهران تا پایان همین هفته باشه؟
آریان که دلیل عجله منو می دونست! میدونست به خاطر شبنمه که میخوام برگردم تهران، لبخندی زد و گفت:
- باشه داداش پس ساک تو ببند که فردا صبح زود مسافریم!
خندیدم و گفتم:
- باشه میای کمکم تا ساک مو ببندم؟
رفتیم و چمدون و ساک مو برداشتم و دوتایی تمام لباسام و مدارک می خالی کردم توشون و بستم شون هرچی که عکسم داشتم به جز آلبومی که از تهران با خودم آوردم و سوزوندم ولی توی آلبوم هم تمام عکسای ستاره رو درآوردم و اونارو هم سوزوندم دیگه نمیخوام به یاد شبنم بیفتم!
آریان - بیا بریم ساک منو هم جمع کنم که دیگه فردا روز خداحافظی با خونه های عزیزمونه!
با آریان رفتم خونه ش و تو جمع کردن وسایلش کمکش کردم اونم تمام عکسای نازنین و هر عکسی که اونو یاد نازنین مینداخت و آتیش زد!

romangram.com | @romangram_com