#کیارش_پارت_35
- خفه شو! منم عاشق اینم نازنین با پیمان جلوی تو راه بره به جون تو آدم احساس میکنه مثل دودکش قطار داره از گوشات دود خارج ميشه رگ گردنتم که نگو چنان متورم ميشه که نگو!
به آریان نگاه کردم، خدایا خودمو به خودت میسپارم آریان اخماشو کشیده تو هم رگ گردنش هم متورم شده صورتشم قرمز شده! آخی بچه م غیرتی شده. به من چه اصلا ميخواست نامزدی شو بهم نزنه والا!
آریان - خفه شو نمیخوام صداتو بشنوم!
لحنش اونقد محکم و کوبنده بود که واقعا خفه شدم ولی بعد از پنج شش دقیقه که دیدم حرفی نمیزنه و داره مثل میرغضبا نگام میکنه، اعصابم خرد شد و گفتم:
- اگه میخوای همینجوری حرفی نزنی و مثل میرغضبا بهم نگاه کنی، پاشو برو خونه ت و تنهام بزار تازه آرامش پیدا کردم آرامش مو ازم نگیر خدافظ!
آریان که انگار تازه متوجه من شده بود گفت:
آریان - هان؟ چی گفتی؟
خندیدم و گفتم:
- هیچی! پاشو برو خونه ت زنگ بزن به نازنین و برو منت کشی که من حوصله ندارم هر روز برای مثل میرغضبا نگام کنی!
آریان خندید و گفت:
آریان - واقعا داشتم مثل میرغضبا نگات می کردم؟ عمرا اگه برم منت کشی لیاقتش همون پیمانه! اون لیاقت منو نداشت!
خشکم زد با دهن نیمه باز داشتم بهش نگاه میکردم نگام کرد وقتی نگاه شو دیدم سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم:
- جدی میگی؟
آریان خندید و گفت:
آریان - آره پس فردا جشن عقد شونه! خیلی خوشحالم که با کسی که منو فقط به خاطر پولم ميخواست ازدواج نکردم، بیچاره پیمان! ولی خودمونيما ازدواج منو تو هم داستانی شده واسه خودش!
بعدم چشمکی زد درسته به شوخی حرف زد ولی راست ميگه واقعا ازدواج ما دوتا داستانی شده واس خودش، خندیدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com