#کیارش_پارت_34

به اینجا که رسیدم صدای هق هقم بلند شد و در همون حال ادامه دادم:
- خدایا درسته من نمی تونم شبنم و ببخشم ولی میشه یه قول بهم بدی؟ میشه؟ خدایا قول بده شبنم تو زندگیش حالا با هرکس خوشبخت بشه؟ قول میدی؟
صدای رعد و برق اومد و بارون شروع به باریدن کرد لبخندی زدم و گفتم:
- خدایا این بارون رحمت الهی رو به فال نیک میگیرم.
اشکامو پاک کردم خیلی سبک شدم یه آرامش پیدا کردم وصف نشدنی، سجاده مو جمع کردم و گذاشتم تو طاقچه اتاقم، صدای زنگ در بلند شد رفتم درو باز کردم آریان بود!
- سلام
آریان - سلام داداش خوبی؟
لبخندی زدم و گفتم:
- آره خوب خوبم!
آریان که میدونست هرموقع حالم خرابه یا حالم خوبه بهش ميگم لبخندی زد و دوباره رفت تو جلد شوخش و گفت:
آریان - داداش تا کی میخوای منو دم در نگهداری؟ هان؟
تازه یادم افتاد که دم در نگهش داشتم هجوم آوردن خون به صورت مو احساس کردم سرمو انداختم پایین و از جلوی در اومدم کنار و گفتم:
- ببخش اصلا حواسم نبود بیا داخل!
غش غش خندید و اومد داخل و گفت:
آریان - یعنی عاشق این خجالت کشیدنتم مثل دخترا لپات گل میفته!
یکی زدم پس گردنش و گفتم:

romangram.com | @romangram_com