#خیس_مثل_باران_پارت_6

عمو سعید:چطور دخترم؟ مگه چیشده؟

گیتی: والا عمو جان خودتون میدونید که بعد از رفتن مامانو بابا ما جز کیارش تکیه گاهی نداریم ، ولی کیارش خیلی بد اخلاق شده و نمیشه اصلا باهاش حرف زد، درسته که من خودم از پس خودم بر میام و نمیزارم بهم زور بگه ولی این گیسوی بیچاره چه گناهی کرده که باید بد اخلاقی آقا رو تحمل کنه....

صدای کیارش از پشت سرشان بلند شد: آفرین گیتی خانوم ببین چیا میشنوم؛حالا دیگ خواهرم زیر آبمو پیش عموم میزنه...و بعد از مکثی رو به عمویش گفت سلام عمو جان.......

بالاخره بعد 3 ساعت حرف زدن و نصیحت کردن کیارش توسط عمو و گله های گیتی مهمانی آن شب به پایان رسید و عمو سعید و خانوادش عزم رفتن کردند، تا در بسته شد کیارش با اخم هایی در هم رو به گیتی گفت:

حیف که خستمو امشب حوصله ندارم فردا به حسابت میرسم...

طبق معمول گیتی هم کم نیاورد و جوابش را داد؛گیسو با کلافگی به اتاقش رفت،برای خودش جا انداخت و دراز کشید، زیر لب گفت: به درک که این همه سختی میکشم شنبرو بچسب که میخوام کلی کیف کنم و با همین خیالات خوش به خواب رفت......



بالاخره شنبه از راه رسید، گیسو ساعت 6 از خواب بیدار شد و صبحانشو خورد تند تند لباس مدرسه اش را پوشید کوله ی سفید رنگش را انداخت و از در خارج شد و در دلش خداراشکر کرد که کیارش خواب بودو بهش پیله نکرد...

دقیقا نیم ساعت بعد تو اتوبوس نشسته بود منتظر غزل بهترین دوستش بود...حسابی نگران شده بود که چرا غزل هنوز نرسیده؛ همون لحظه صدای شادو شنگولش در اتوبوس پیچید:_سلام علیک دوستان گل، جمعتون جمع بود گلتون کم بود که تشریف فرما شد

گیسو: خفه بابا خلمون کم بود که اومد

-آخ گیسو عزیزم تو باز منو دیدی حسودیت شد انقد حرص نخور من فقط یه کم ازت خوشگلترم

گیسو: وایییی غزل مخمو خوردی اول صبح چه انرژی داری

_از توعه گند دماغ که بهترم بعد رویش را به حالت قهر برگردوند

گیسو در دلش کلی خداراشکر کرد که چنین دوستی دارد؛ غزل یه دختر خیلی با نمک و خیلی شیطون بود که زود با همه گرم میگرفت، بخاطر همین شده بود بهترین دوست گیسو....

بالاخره بعد از کلی شوخی و خنده به اردوگاه رسیدند،غزل با دیدن اردوگاه سوتی زدو گفت:

بابا اینجارو باش، یعنی میشه یه خانومی از من خوشش بیاد واسه پسرش خاستگاریم کنه مام یه شوور پولدار گیرمون بیاد؟

گیسو: خاک برسره ترشیدت کنم آبرومو بردی...

تا ظهر در اردوگاه خودشان را هلاک کردندبا والیبال و آنقدر به سرو کله ی هم کوبیدند که خسته شدندو روی چمن ها افتادند.....

ساعت 2 بود که گیسو رو به بچه ها گفت: بچه ها من میرم wc کسی نمیاد؟

romangram.com | @romangram_com