#خیس_مثل_باران_پارت_5
بعده کلی غر زدن و فوش دادن به ادم های ثروتمند یک لباس قرمز تا روی زانو که گل گلی بودبا یک ساپورت مشکی به تن کرد
جلوی آینه رفتو به چهره اش خیره شد موهای خرمایی تیره بلند حالت دار..ابرو های صاف مشکی دست نخورده چشمای حالت دار و کشیده سبز با موژه های پر که مثله چتر پشت چشمانش سایه انداخته بود،بینی کوچیک،لب های قلوه ای، صورت گرد..از نظر خودش یه چهره معمولی داشت ولی خبر نداشت که.....
صدای در خبر از امدن کیارش داد، گیسو از دید زدن خودش در آینه دست کشید و به سمته در رفت..
گیسو:خوش اومدی
گیتی:بده به من اون پلاستیکارو چی خریدی حالا؟
کیارش:با هزار تا بدبختی تونستم چند کیلو میوه بخرم زشته جلو عمو اینا.. من میرم دوش بگیرم
گیتی با پلاستیک ها به سمته آشپزخانه رفت..
گیتی: گیسو شنبه میری اردو
گیسو با خوشحالی که در کلماتش نمایان بود گفت:آره به هزار بدبختی تونستم کیارش و راضی کنم بزاره برم
گیتی:ااا جدا؟ حالا کجا میخوان ببرن؟
گیسو: معلممون گفت یه اردوگاه تو بالا شهره
گیتی:باشه عزیزم پس حسابی خوش بگذرون که باید بعدش خودتو واسه امتحانات اماده کنی...این سال آخرم ممتاز بشی
گیسو با محبت گونه خواهرش را بوسید و گفت:الهی من فدای تو بشم الهی گیسو پیش مرگت بشه، به خاطر روی ماهه توام شده قول میدم امسالم تمام نمره هام 20 بشه...
صدای زنگ در مانع از ادامه ی صحبتشان شد،گیسو در را باز کردو با روی گشاده با عمو وزن عمو و دختر عموش شیرین و بچش کیمیا و آقا محسن شوهرش احوال پرسی کرد، همیشه به خاطر سر زبانی که داشت توی فامیل محبوب بود..
عمو سعید بعد از نشستن رو به گیتی گفت: عمو پس کیارش کو؟
گیتی:عمو جان حمامه، اتفاقا میخواستم بهتون بگم یه کم دعواش کنید خیلی اذیتمون میکنه
romangram.com | @romangram_com