#خیس_مثل_باران_پارت_14
_ پس پنج شنبه شماره تلفن پسره جلوته حالا دیگ اون اشکارو پاک کن
و رو به گیسو گفت:
_ توام باید بیای!
_ غزل دلت خوشه ها توکه داداشه گنده دماغ منو میشناسی، تا سره کوچم نمیزاره برم
_ آیییی راس میگی بزار فکر کنم
بعد از چند دیقه یه بشکن زدو گفت:
_ فهمیدم
_گیسو: چیکار کنیم ؟
_ اگه نازنین راضی باشه به مامی جونه من قضیرو میگیم بعد مامانم میاد موخه داداشتو میزنه میگه میخوای بیای خونه ما، داداشتم که به مامی مثله چشماش اعتماد داره راحت قبول میکنه
نازنین با استرس آشکارش گفت:
_ مامانت راجبم فکر بد میکنه
غزل خندید و گفت: برو بابا مامانه من پایه پایس!
گیسو_:راستی نازنین تو ماشین داری؟
_ آره عزیزم چطور؟
_ مگه گواهینامه داری؟
_ نه بابا سنم که قانونی نیست ولی خب بلدم
_ وایییی دیونه اگه مامور بگیرت چی
_ تا حالا که نگرفته
اون روز بعد از کلی شوخی خنده گذشتو نازنین و گیسو غزل حسابی با هم دوست شدن طوری که شماره ها و آدرساشونو بهم دادن و کلی از زندگیاشون واسه همدیگه گفتن؛ هر کدوم یه دردی داشتن غزل مینالید از بیماری مادرش و بی پولیاش؛ گیسو از فقر و اخلاق داداشش و تنهاییاش؛نازنین با اون وضع مالی خوب و خانواده پر محبتش فقطو فقط مینالید از عشق عرفان که داره ذره ذره وجودشو میخوره، قرار شد فردا نازنین بره دنبالشونو برن با مامان غزل حرف بزنن....
romangram.com | @romangram_com