#خیس_مثل_باران_پارت_10
با یه لبخند که ضربان قلبمو بیشتر میکرد گفت:
_ نه چطور؟
نفسی از سره راحتی کشیدم و گفتم:
_ اسمتونم میشه بدونم و اینکه چند سالتونه؟
_ عرفان و 21 ساله
_نازنین 17 ساله ، اصلا بهتون نمیخوره 21 باشید؟
_ کم تر میخوره؟
_ نه نه خیلیم بیشتر
_ به توام نمیخوره انقد فنچ باشی و به دنبالش خندید که چاله بزرگی روی گونه هاش افتاد، خدای من هنگام آفرینشش یه کم پارتی بازی نکردی؟؟
منم بهش یه لبخند پر محبت زدم
_ خب خانوم کوچولو بقیش؟
_ راستشو بخوای من ازت خوشم اومد...ه...
با صدای بلند خندید و گفت:
_ نه به اون همه مقدمه چینیت نه به الان!
سرمو انداختم پایین خاک بر سرت نازنین احمق الان پسره چه فکرا که راجبت نمیکنه...
دستشو گذاشت زیره چونم و سرمو اورد بالا زمینو نگاه کردم با صدای مهربون گفت:
_منو نگا کن
نگاش کردم و تو اون چشمای زمردی غرق شدم بعد از چند دیقه حس کردم داره بهم نزدیک میشه فاصلمون کم تر و کم تر شد تا رسید به یه بند انگشت و عرفان زمزمه وار گفت:
_ منم از تو خوشم اومده کوچولوی ملوس
romangram.com | @romangram_com