#خیانت_پارت_9

نفس عمیق تری کشیدم.

"آره"

دستگیره در رو اروم پایین اوردم و گفتم"تو بپوش منم میام"

در رو نیمه باز کردم...دور شدن از این بالکن واقعا برام سخت بود.

در رو بستم.

پالتو و شلوار جینم رو پوشیدم و باز به خودم غر زدم که چرا ایران موندم. شال زرشکی اتو شده ای رو روی سرم کشیدم و به طرف در رفتم. نیازی به تجدید آرایش نبود.

ماشین سواری شروع شد. مثل یه نوجون صدای ضبط رو زیاد کردم و شروع کردم به بالا و پایین پریدن.

من کی عاشق دور دور شدم؟

منصور می خندید. ولی حرفی نمی زد. شاید می ترسید اتفاق امشب رو مثل پتک بکوبم توی سرش. اما من اصلا قصد حرف زدن در موردش رو نداشتم.

دیگه نایی برام نمونده بود. انرژی بدنم با این بالا پایین پریدن ها تموم شده بود. منصور به طرف خونه حرکت کرد و ضبط رو خاموش کرد.

"حرف بزنیم؟"

زیر لب نوچی گفتم.

"پس کی؟"

جامون برعکس شده بود. به جای اینکه من بخوام حرف بزنیم اون اصرار می کرد.

داد زدم"هیچوقت، هیچوقت، می فهمی؟"

romangram.com | @romangram_com