#خیانت_پارت_10
اصلا عصبانی نبودم ولی خوب بلد بودم جوری رفتار کنم که طرف مقابلم مجاب بشه و اون کاری رو که من بخوام انجام بده...اینم یه نشونه دیگه از مادرم...
باید خودم رو ناراحت نشون می دادم تا حرفش رو ادامه نده.
"دارم میرم خونه،گفتم شام همون غذای خونگی رو بخوریم بهتره،اما اگه تو بخوای می ریم رستوران"
میدونست از غذای بیرون بدم میاد.
اما نمی دونست که بارها غذای بیرون رو خوردم.
"همون خونه خیلی بهتره"
خونه رسیدیم. لباسامون رو عوض کردیم. شام کشیدم و صداش کردم.
منصور! من اصلا اسمش رو دوس نداشتم. اما هیچ وقت به روش نیورده بودم...مثل یه خانوم با نزاکت...مثل مادرم...
سر شام هیچی نگفتیم. من این قانون رو گذاشتم...دلیلم هم این بود که اینجوری غذامون هضم نمی شه و اصلا نمی فهمیم چی خوردیم و سه نقطه...
راستی چرا این قانون رو گذاشتم؟
شاید به خاطر داشتن چند لحظه آرامش.
ظرف ها رو مثل همیشه توی سینک گذاشتم و از آشپزخونه بیرون زدم.
به طرف اتاق خواب رفتم و آرایشم رو پاک کردم.
یه لباس خواب صورتی پوشیدم. هنوز منصور داخل نیومده بود. یه رژ قرمز زدم.
romangram.com | @romangram_com