#خیانت_پارت_11
برای اولین و آخرین بار دلم ریخت. فرناز هم رژ قرمز زده بود...
نباید میذاشتم این حسادت مزخرف تو وجودم ریشه کنه...رژ رو بیشتر به لبم مالیدم.
به زیر پتو خزیدم.پتو رو تا حد ممکن بالا کشیدم. چشمام رو بستم.
"چراغ رو خاموش کنم؟"
"آره"
صدای کلید چراغ اومد و بعد همه جا تاریک شد.
تخت تکون خورد. لبخند زدم.
"میخوای برم؟"
لبخند روی لبم ماسید.
میدونستم باید باهاش چطور رفتار کنم.
"می خوای بری؟"
به تته پته افتاد.
"آره، یعنی نه، یعنی اگه تو بخوای آره ،یعنی..."
لبخند باز روی لبم نشست.
"من چیزی گفتم؟"
romangram.com | @romangram_com