#خیانت_پارت_7
به طرف اشپزخونه رفتم و یه نون ساندویچی برداشتم و داخلش رو پر از سالاد الویه کردم...خیارشور و گوجه رو روش گذاشتم...ساندویچ رو داخل ظرف گذاشتمش و به طرف اتاق خواب رفتم داخل که شدم لباسشو عوض کرده بود و روی تخت دراز کشیده بود...دوتا دستش زیر سرش بود...
رفتم جلو...تا منو دید مثه یه دانش آموز که معلمش مچش رو گرفته از جا بلند شد...حتی رو تخت ننشست...بلند شد و ایستاد...
خندیدم...بهم نگاه کرد و اروم گفت"حالت خوبه؟"
"توم فکر می کنی دیوونه شدم؟"
"دروغ بگم یا راست؟"
عادت همیشه اش بود که این جمله رو بگه.
"اول دروغ"
از دروغ بیشتر خوشم میاد. همیشه دروغ رو بیشتر دوست داشتم...حتی وقتی که میخوام با خودم حرف بزنم.
"نه، تو حالت عالیه،بایدم باشه،تولدته"
یکم مکث کرد و بعد گفت"گند زدم،من نمی..."
"بس کن منصور،خواهش می کنم. قرار شد یکم فکر کنیم بعد حرف بزنیم"
"راستشو بگم؟"
لبخند زدم"اره بگو،اما عادی باش،فکر کن امشب اتفاقی نیوفتاد"
نگام کرد...تو چشماش پر از علامت سوال بود.
"راستش اینِ که دیوونه شدی،هیچ زنی اینجوری طرفداری شوهرش رو اونم تو این موقعیت نمی کنه"
romangram.com | @romangram_com