#خیانت_پارت_5
بیرون آمدم...باز هم به من خیره شده بودند...لباسم را درون کمد پرتاب کردم و جلوی آینه شروع کردم به باز کردن موهای سرم...
"نمی خوای هیچی بگی؟ مرد غیرتت کجاس؟ چرا ساکتی؟ بی آبرو شدیم... دخترت رو ببین؟ دیوونه شده...اینجوری نگاش نکن... شکسته.. این آشغال به دخترت خیانت کرد...روز تولدش...از اولم گفتم این لایق دختر پاک ما نیست..."
تنها کسی که مخالف نبود همین مادرم بود...همین که در گوشم خواند بهتر از منصور نیست...بهتر از اون هنوز زاده نشده... همین مادر بود که گفت خوش تیپ و پولدار است...پدر و مادر ندارد...اینجوری راحت تر میشود زندگیتان...
یادم آمد...برای همین مامان هم جزو گروه *همه* شد.
"دختر تو چرا هیچی نمی گی؟ وای بر من که گذاشتم بدبخت بشی...دیگه نمی ذارم ادامه بدی...برات وکیل می گیرم... تمام مهریه ات رو تمام و کمال از حلقومش می کشم بیرون"
مهریه ام چقدر بود؟ سال تولدم بود... هه هه...همین مادر گرامی گفت مهریه ات رو سنگین می زنیم که اگه طلاق گرفتی بتونی یه خونه بخری و زندگیت رو از نو بسازی...رسمی و شیک بیرونم کرده بود.
به طرف کمد رفت.
"چقدر گفتم بهتر از این واست زیاده ،پاشو لباساتو رو بپوش که ببرمت. از این خونه دورت می کنم. از این بی همه چیز،از این کثیف،از این خیانتکار،از دست این عوضی..."
جوش اوردم از جام بلند شدم رومو کردم به طرفش... داد زدم"بس کن ،دیگه حرف نزن"
دستمو به طرف منصور بلند کردم و انگشت اشاره ام رو به طرفش گرفتم.
"اینی که اینجاست شوهرمه"
نفس عمیق کشیدم و ادامه دادم
"مامان،برو از این خونه بیرون و هر وقت یاد گرفتی چجوری با دامادت حرف بزنی برگرد...بــــــــیـــــرون"
دستاش خشک شد رو لباسا و صورتش رو به طرفم چرخوند...نگام کرد...دستمو همینجوری نگه داشته بود رو هوا تا یادش بمونه کی رو گفتم.
"تو دیوونه شدی ولی من نمی ذا..."
romangram.com | @romangram_com